مروري برواژه روشنفكري
ساحل ساحل

مروري برواژه روشنفكري


روشنفکری مفهومی است که ريشه اش به ماجرای دریفوس بازمیگردد.
ماجرای دریفوس؛ رخدادی بود که هرچند به خودی خود در تاریخ سیاسی از اهمیت خاصی برخوردار نیست؛ ولی از جهت ورود امیل زولا به آن و خلق مفهوم روشنفکری امروزه در هر فرهنگ سیاسی می توان آن را یافت. خلاصه قضیه آنکه پس از جنگ پروس و فرانسه و شکست فرانسه و تحمیل صلحی که مستلزم از دست رفتن آلزاس و لورن و پرداخت غرامت به پروس بود؛ در افکار عمومی فرانسویان تحرکی در جهت ناسیونالیسم (در شکل ضدپروسی) ایجاد شد. ملت فرانسه خواهان پاک شدن ننگ آن شکست بودند و فضایی ایجاد گردید که در آن ارتش فرانسه ماهیتی قدسی و غیرقابل نقد یافت. در آن فضا هر اعتراضی به ارتش در حکم اعتراض به تجهیز کشور و در واقع {خیانت} محسوب می گشت.
در چنین فضایی؛ یک کثافتکاری خائنانه در بخشی از این ارتش رخ داد و اسنادی جا به جا شد و پاره ای از آنها به آلمانیها تحویل شد و .... با آشکار شدن موضوع ؛ ارتش فرانسه به جهت منزه نمایی سلسله مراتب بالادستی خویش؛ یک شخص بیگناه به نام سروان دریفوس را متهم و مجرم اعلام کرد. یک نکته دیگر نیز به حدت ماجرا افزود و آن یهودی بودن دریفوس بود که موجب بالا گرفتن احساسات ضدیهودی مردم فرانسه گردید و خلاصه یک نوع گند ملی(!!) سراسر فرانسه را فرا گرفت.
در این اوضاع امیل زولا نویسنده مشهور فرانسوی با وجودی که به اسناد خاصی دسترسی نداشت؛ برپایه نوعی بینش خاص (که بعدا درباره این نوع بینش سخن خواهیم گفت) درباره ثابت نموده شدن موارد اتهامی به دریفوس تشکیکاتی به عمل آورد. پاسخ ستاد ارتش فرانسه به این تشکیکات؛ مشتی اتهام و مشتی تحریک احساسات بود. بینش امیل زولا او را بر آن داشت که همین نوع پاسخ را موید تردیدهای خود بداند و خلاصه آنکه یک جنجال بزرگی برپا شد که در نهایت (پس از سالها) با تبرئه دریفوس و مشخص شدن خائن اصلی خاتمه یافت . به این ترتیب؛ کل ماجرا در این خلاصه می شود که حکومت وقت فرانسه برای سرپوش نهادن به مسائلی شروع کرد به دروغگویی و گروهی دیگر (که روشنفکر خوانده شدند) سعی در نقد این دروغها و روشن کردن حقیقت کردند. درک مفهوم روشنفکری با توجه به این سابقه تاریخی دیگر چندان دشوار نیست:
  -1)
روشنفکری تعریفی جز {نقد} و شاید {نقد قدرت} ندارد. ممکن است این قدرت مورد نقد؛ {حاکمیت سیاسی} باشد. ممکن است {حاکمیت سنت} باشد. ممکن است {حاکمیت مذهب} باشد ....
به هرحال روشنفکری کارش نقد ادعاهایی است که قدرت جهت تثبیت و مشروعیت بخشی به حاکمیت خویش می کند .به این ترتیب؛ مارکس در نقد خویش از مفهوم دولت ملی به نوعی روشنفکر است هرچند این نقد همچنین بخشی از تفکر فلسفی مارکس را می سازد . بنابراین روشنفکر کسی است که {بدیهیات} روزمره را مورد تردید قرار می دهد؛ تبلیغات و ژورنالیسم را بازکاوی می کند؛ و در این مسیر تعهد او تنها به یک چیز است: حقیقت.
2)
 - روشنفکری مفهومی است که از عقل سلیم و دانش تجربی و ...برای نقد استفاده می کند. اما تعهد او به هیچیک از این مفاهیم نیست. او تنها به حقیقت متعهد است. در ماجرای دریفوس؛ عقل سلیم (کامن سنس) شاید اینطور حکم می کرد که زولا با سرنوشت یک ملت (فرانسه) بازی نکند و حقایق ناخوشایندی را که می توانست منجر به فروکش کردن احساسات ناسیونالیستی عمومی در فرانسه گردد ( و در نتیجه آن ملت را در برابر میلیتاریسم آلمانی خلع سلاح کند) اصرار به آشکار ساختن نداشته باشد. عقل سلیم می توانست کلاههای شرعی مختلفی برای زولا بتراشد: از قبیل آنکه او به راستی به اسناد فوق سری و سازمانی ستاد ارتش فرانسه دسترسی ندارد و در موقعیت قضاوت درباره این نهاد نمی تواند قرار گیرد و .... عقل سلیم بنا به {سودانگار} بودن آن می باید زولا را از به خطر انداختن شهرت و محبوبیتش برحذر دارد. عقل سلیم تخصصگرا است و زولا هیچ تخصصی در امور جاسوسی و ضدجاسوسی نداشت.....ولی {حقیقت} بر سر جای خود باقی بود. حقیقت این بود که ستاد ارتش فرانسه پنهانکاری می کرد؛ دگروال پیکارت را به تونس تبعید می کرد و جاسوس اصلی (استرهازی) را تبرئه می ساخت تا مسائل ناخوشایندی همچنان پنهان بماند.
3)
روشنفکری به مفهوم {خرد جمعی} علاقه ای ندارد و برای آن اعتباری قائل نیست. مسلما در دهه نود قرن نوزدهم افکار عمومی فرانسه دریفوس را گناهکار می شناخت و حتا نویسنده محبوبی چون امیل زولا در گرماگرم جدالهای قلمی خود مجبور به ترک یار و دیار شده بود تا از خشم مردم عادی در امان باشد . به این ترتیب؛ روشنفکری در ذات خود فردگرا است. روشنفکر حاضر نیست به احترام جمع یا حتا از برای منافع(؟!) جمع از بینش خود بگذرد. او به {تنها} بودن خود وفادار است. این به معنی برج عاج نشینی نیست. بلکه به معنی پذیرش این فرض است که حقیقت از راه رای گیری و نظرسنجی ساخته نمی شود. قدرت برای اعمال شدن و همچنین برای داشتن مشروعیت به {توده}ها تکیه دارد. بر خلاف آن -همچنانکه اشاره کردیم - روشنفکری در مسیر نقد امری کاملا فردی است. اینجا است که می توان نشانه ای یافت :حاکمیتهای پوپولیست و توده گرا همان حاکمیتهایی با خصلت ضدروشنفکری هستند. ابزار این حاکمیتها چیست؟! مسلما تبلیغات یکی از این ابزارها است. اما ابزارهای پیچیده تر و مخربتری نیز وجود دارند: اسطوره های مصنوعی؛ ایدئولوژیها؛ تکنوکراتها و ....
قدرت از طرق مختلف (مذهب؛ ضدمذهب و ..... هر نوع اسطوره ای) بدیهی سازی می کند. برخلاف آن کار روشنفکر (نقد) اصولا تردید در بدیهیات است .به این ترتیب؛ روشنفکر نه مذهبی است و نه ضدمذهب. نه ناسیونالیست است و نه ضدناسیونالیست. نه سنتگرا است و نه ضدسنت .... او مطلقا حقیقتگرا است. اگر ناسیونالیسم پرده ای باشد بر یک فریب ؛ روشنفکر نقاد ناسیونالیسم خواهد بود. اما اگر قدرت با نفی ناسیونالیسم در صدد ساختن یک اسطوره جدید و ساختن مشروعیت برای اعمال فریبکارانه خویش باشد؛ روشنفکر نقاد این اسطوره خواهد بود و خواه ناخواه در قامت مدافع ناسیونالیسم ظاهر خواهد شد. به همین ترتیب درباره مذهب و همچنین سنت نیز ! قدرت نهادسازی می کند و اصالت را به همین نهادها می دهد. کلیسا؛ حزب؛ دولت و ... همه نمونه هایی از این نهادها هستند. از آنجایی که این نهادها در دیدگاه قدرت صاحب اصالت هستند؛ قدرت ناگزیر است تمرکز خود را بر مصالح و منافع این نهادها قرار دهد. به عبارتی بنیان اخلاقی قدرت بر آینده (نتیجه) اعمال استوار است .نتیجه چیست؟! ذات این کلمه معنای {آینده} را در خود حمل می کند. به این ترتیب؛ قدرت آینده نگر است. همینجاست که تناقض میان {حاکمیت سودانگار} و {توتالیتاریسم} در یک کلمه (آینده) ذوب می شود و جنس همسان ایندو (قدرت) خود را به وضوح نشان می دهد :حاکمیت توتالیتر ایدئولوژیک اعمال خود را به دلیل صحت ذاتیشان انجام نمی دهد. بلکه آن نیز نگاه به نتایج و اینده اعمال دارد. منتها به جای آینده نزدیک و نتیجه بلافصل اعمال؛ ایدئولوژی مدعی است که می تواند آینده بسیار دور (در حد سده ها و هزاره ها) را پیشبینی کند و اعمال خود را بر اساس آنها تنظیم کند. در حالی که حاکمیتهای سودانگار نتایج آنی و آینده کوتاه مدت را مد نظر می گیرند. اینچنین است که می بینیم هرچند ماهیت رفتارهای حاکمیت توتالیتر و سودانگار با یکدیگر متفاوت و متناقض هستند؛ نهایتا از یک نوع منطق تبعیت می کنند: اصالت نتایج اعمال اما روشنفکری که چیزی جز {نقد}ی مبتنی بر حقیقت نیست؛ {حال} را اصالت می بخشد و {اشیاء را آنچنان که هستند؛ نشان می دهد.} این نکته باعث می شود گاه روشنفکران به برج عاج نشینی و ناآگاهی از خواسته های مردم(؟!!) متهم شوند. روشنفکران متهم می شوند که از نتایج اعمال و سخنان خود ناآگاهند و توان درک مردم را ندارند . پرواضح است که این ایرادها معنایی را حمل نمی کنند. با یک موشکافی ساده؛ می توان از کسی که چنین ایرادی می گیرد پرسید: {آیا قرار است یک روشنفکر تابع خواسته های مردم باشد؟!} جالب این است که {قدرت} که اینچنین بر طبل عامیگری می کوبد و روشنفکران را به دلیل {عدم هضم شدنشان در توده} به برج عاج نشنینی و ... متهم می کند؛ خود را اغلبا بی نیاز از پذیرش خواست یا مشورت افکار عمومی می داند. به عبارتی جای سیاستمداران و روشنفکران در گفتمان عامیگری عوض می شود : سیاست علمی است که به عوام مربوط نیست و به دانشمندان علم سیاست مربوط است. اما روشنفکری تنها زمانی مردمی است که تابع تبلیغات مورد اقبال توده ها باشد.   این دقیقا برعکس یک روش آزادیخواهانه است. ازادیخواهی راستین حکم می کند که طبقه سیاستمداران رو به انحلال داشته و از هیچ اعتبار ذاتی برخوردار نباشند و در عوض روشنفکران به عنوان چشم و گوش باز جامعه؛ عامل نقاد قدرت و محافظان آزادی در برابر اقتدار؛ از اعتبار مرجعیت فکری در نزد افکار عمومی برخوردار باشند.

 

 

 


October 11th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي